کد مطلب:95299 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:166

زهد و آزادگی











فلسفه دیگر زهد، آزادی و آزادگی است. میان زهد و آزادگی پیوندی كهن و ناگسستنی برقرار است.

نیاز و احتیاج ملاك «روبه مزاجی» است و بی نیازی ملاك «آزادگی». آزادگان جهان كه سبكباری و سبكبالی و قابلیت تحرك و پرواز، اصیل ترین آرزوی آنها است، از آن جهت زهد و قناعت را پیشه می سازند كه نیازها را تقلیل دهند و به نسبت تقلیل نیازها خویشتن را از قید اسارت اشیاء و اشخاص رها سازند.

زندگی انسان مانند هر جاندار دیگر یك سلسله شرائط طبیعی و ضروری دارد كه از آنها گریزی نیست، از قبیل هوا برای تنفس، زمین برای سكنی، نان برای خوردن، آب برای آشامیدن و جامه برای پوشیدن. انسان نمی تواند خود را از قید این امور، و یك سلسله امور دیگر مانند نور و حرارت، یكسره بی نیاز و آزاد سازد و به اصطلاح حكما «مكتفی بذاته» گردد.

ولی یك سلسله نیازهای دیگر هست كه طبیعی و ضروری نیست؛ در طول حیات به وسیله خود انسان یا عوامل تاریخی و

[صفحه 244]

اجتماعی بر او تحمیل می شود و آزادیش را از آنچه هست محدودتر می سازد.

جبرها و تحمیل ها مادام كه به صورت یك نیاز درونی در نیامده است، مانند جبرها و تحمیلهای سیاسی، آنقدر خطرناك نیست؛ خطرناكترین جبرها و تحمیلها و قید و بندها آنست كه به صورت یك نیاز درونی در آید و آدمی از درون خویش به زنجیر كشیده شود.

مكانیسم این نیازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونی انسان می گردد این است كه انسان برای اینكه به زندگی خویش رونق و صفا و جلا بخشد، به تنعم و تجمل رو می آورد و برای اینكه نیرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرایط زندگی بهره مند گردد، در صدد تملك اشیاء برمی آید؛ از طرف دیگر تدریجا به آنچه آنها را وسیله تنعم و تجمل و یا ابزار قوت و قدرت خویش قرار داده، خو می گیرد و عادت می كند و شیفته می گردد و رشته هائی نامرئی او را به آن اشیاء می بندد و عاجز و زبون و ذلیل آنها می سازد؛ یعنی همان چیزی كه مایه رونق و صفای زندگیش شده بود، شخصیت او را بی رونق می كند و همان چیزی كه وسیله كسب قدرت او در طبیعت شده بود، در درون او را ضعیف و عاجز و زبون می سازد و به صورت برده و بنده آن چیز در می آورد.

گرایش انسان به زهد، ریشه ای در آزادمنشی او دارد. انسان بالفطره میل به تصاحب و تملك و بهره مندی از اشیاء دارد ولی آنجا كه می بینید اشیاء به همان نسبت كه در بیرون او را مقتدر ساخته، در درون، ضعیف و زبونش كرده و مملوك و برده خویش ساخته است، در

[صفحه 245]

مقابل این بردگی طغیان می كند و نام این طغیان «زهد» است.

عرفا و شعرای ما از حریت و آزادی و آزادگی، بسیار گفته اند حافظ خود را غلام همت آن می داند كه در زیر این چرخ كبود از هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. او در میان همه درختان، تنها به حال سرو رشك می برد كه «از بار غم آزاد آمده است» منظور این بزرگان از آزادی، آزادی از قید تعلق خاطر است، یعنی دلبستگی نداشتن، شیفته و فریفته نبودن.

ولی آزادی و آزادگی، چیزی بیشتر از دلبستگی نداشتن می خواهد. رشته هایی كه آدمی را وابسته و ذلیل و ضعیف و عاجز و زبون می سازد، تنها از ناحیه قلب و تعلقات قلبی نیست؛ خوگیریهای جسمی و روحی به شرائط اضافی و مصنوعی كه ابتداء برای زیباتر كردن و رونق بخشیدن به زندگی و یا برای كسب قدرت و قوت بیشتر به وجود می آید و بعد به شكل یك اعتیاد (طبیعت ثانیه) می گردد، هر چند مورد علاقه قلبی نباشد و بلكه مورد نفرت باشد، رشته های قویتری برای اسارت انسان به شمار می رود و بیش از تعلقات قلبی، آدمی را زبون می سازد.

عارف وارسته دل به دنیا نبسته ای را در نظر بگیرید كه عادت به چای و سیگار و افیون، طبیعت ثانیه او شده است و تخلف از غذاهائی كه به آنها عادت كرده موجب مرگ او می شود. چنین شخصی چگونه می تواند آزاد و آزاده زیست نماید؟

دلبستگی نداشتن شرط لازم آزادگی است اما شرط كافی نیست. عادت به حداقل برداشت از نعمتها و پرهیز از عادت به برداشت

[صفحه 246]

زیاد، شرط دیگر آزادگی است.

ابو سعید خدری كه از اكابر صحابه رسول خدا است، آنجا كه در مقام توصیف حالات آن حضرت بر می آید اولین جمله ای كه می گوید اینست: «كان صلی الله علیه و آله خفیف المؤونة» یعنی رسول خدا كم خرج بود، با اندك به سر می برد، با مؤونه بسیار كم می توانست زندگی خود را ادامه دهد.

آیا این فضیلت است كه كسی خفیف المؤونه باشد؟ اگر صرفا از جنبه اقتصادی در نظر بگیریم كه ثروت كمتری را مستهلك می كند، جواب اینست كه نه، و لااقل فضیلت مهمی نیست. ولی اگر موضوع را از جنبه معنوی، یعنی از جنبه حداكثر آزادی نسبت به قیود زندگی مورد مطالعه قرار دهیم، جواب اینست: آری فضیلت است، فضیلت بزرگی هم هست، زیرا تنها با احراز این فضیلت است كه انسان می تواند سبكبار و سبكبال زندگی كند، تحرك و نشاط داشته باشد، آزادانه پرواز نماید، در نبرد دائم زندگی سبك به پا خیزد.

منحصر به عادات فردی نیست؛ تقید به عادات و رسوم عرفی در نشستن و برخاستن ها، در رفت و آمدها، در معاشرتها، در لباس پوشیدن ها و امثال اینها بار زندگی را سنگین و آهنگ حركت را كند می كند.

حركت در میدان زندگی مانند شناوری در آب است؛ هر چه وابستگی ها كمتر باشد امكان شناوری بیشتر است. وابستگیهای زیاد، این امكانرا سلب و خطر غرق شدن پیش می آورد.

اثیرالدین اخسیكتی می گوید:

[صفحه 247]

در شط حادثات برون آی از لباس
كاول برهنگی است كه شرط شناور است


فرخی یزدی می گوید:


زعریانی ننالد مرد با تقوا كه عریانی
بود بهتر به شمشیری كه از خود جوهری دارد


باباطاهر رباعی ای دارد كه اگر چه به منظور دیگری گفته است ولی مناسب بحث ما است. می گوید:


دلا راه تو پر خار و خسك بی
گذرگاه تو بر اوج فلك بی


گر از دستت برآید پوست از تن
برآور تا كه بارت كمترك بی


سعدی نیز داستانی در باب هفتم گلستان آورده است و اگر چه هدف او نیز از آن داستان چیز دیگر است ولی مناسب بحث ما است. می گوید:

«توانگر زاده ای دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته كه صندوق تربت ما سنگین است و كتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت فیروزه در او ساخته؛ به گور پدرت چه ماند، خشتی دو فراهم آورده، و مشتی دو خاك بر آن پاشیده. درویش پسر این بشنید و گفت: تا پدرت زیر آن سنگهای گران بر خود بجنبیده باشد، پدر من به بهشت رسیده بود».

اینها همه تمثیلهائی است برای سبكباری و سبكبالی كه شرط

[صفحه 248]

اساسی تحركها و جنبشها و جهشها است. جهشها و جنبشها و مبارزات سرسختانه و پیگیر بوسیله افرادی صورت گرفته كه عملا پایبندیهای كمتری داشته اند یعنی به نوعی «زاهد» بوده اند. گاندی با روش زاهدانه خویش امپراتوری انگلستان را به زانو در آورد. یعقوب لیث صفار به قول خودش نان و پیاز را رها نكرد كه توانست خلیفه را به وحشت اندازد. در عصر ما، ویت كنگ. مقاومت حیرت انگیز ویت كنگ مدیون آن چیزی است كه در اسلام «خفت مؤونه» خوانده می شود. یك ویت كنگ قادر است با مشتی برنج روزهای متوالی در پناهگاهها بسر برد و با حریف نبرد كند.

كدام رهبر مذهبی یا سیاسی است كه با نازپروردگی منشأ تحولی در جهان شده است و یا كدام سرسلسله، قدرت را از خاندانی به خاندانی منتقل كرده است و لذت گرا بوده است؟

آزادمرد جهان، علی بن ابی طالب علیه السلام، از آن جهت به تمام معنی آزاد بود كه به تمام معنی زاهد بود. علی علیه السلام در نهج البلاغه به شعار ترك دنیا یعنی ترك لذتگرائی به عنوان آزادمنشی زیاد تكیه می كند.

در یكی از كلمات قصار می فرماید:

الطمع رق مؤبد.[1].

طمع بردگی جاودان است.

زهد عیسی بن مریم را چنین توصیف می كند:

[صفحه 249]

و لا طمع یذله.[2].

طمعی كه او را خوار و ذلیل سازد در او نبود.

در جای دیگر می فرماید:

الدنیا دار ممر لا دار مقر و الناس فیها رجلان: رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها.[3].

دنیا گذرگاه است نه قرارگاه، و مردم در این معبر و گذرگاه دو دسته اند: برخی خود را می فروشند و برده می سازند و خویشتن را تباه می كنند. و برخی بر عكس، خویشتن را می خرند و آزاد می سازند.

از همه صریحتر و روشنتر، بیان آن حضرت است در نامه ای كه به عثمان بن حنیف نوشته است. در آخرین بخش آن نامه، دنیا و لذات دنیا را مانند یك مخاطب ذی شعور طرف خطاب قرار می دهد و با زبان مخاطبه با دنیا، راز زهد و فلسفه ترك لذت گرائی خویش را برای ما روشن می سازد. می فرماید:

الیك عنی یا دنیا فحبلك علی غاربك، قد انسللت من مخالبك و افلت من حبائلك....

[صفحه 250]

دور شو از من! افسارت را بر دوشت انداخته ام، از چنگالهای درنده تو خود را رهانیده ام، و از دامهای تو جسته ام...

اعزبی عنی فو الله لا اذل لك فتستذلینی و لا اسلس لك فتقودینی....[4].

دور شو! به خدای سوگند كه رام تو و ذلیل تو نخواهم شد كه هر جا بخواهی مرا به خواری به دنبال خود بكشی، و مهار خود را به دست تو نخواهم داد كه به هر سو بخواهی ببری...

آری، زهد علی شورشی است علیه زبونی در برابر لذتها، طغیانی است علیه عجز و ضعف در برابر حاكمیت میلها، عصیان و سرپیچی است علیه بندگی دنیا و نعمتهای دنیا.

[صفحه 251]


صفحه 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251.








    1. كلمات قصار، حكمت 171.
    2. خطبه 159.
    3. كلمات قصار، حكمت 128.
    4. نهج البلاغه، نامه 45.